جامعه بیماران نادر میاستنی ایران

درباره بیماری میاستنی گراویس و همدردانم...

جامعه بیماران نادر میاستنی ایران

درباره بیماری میاستنی گراویس و همدردانم...

چند داستان بامزه

به نام خدا و سلام بر همگی عزیزان...



تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند،موبایل یکی از آنها زنگ می زند،مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند،همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند.

مرد: بله بفرمایید.

زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟

مرد: سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.

زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم.

مرد: چنده؟

زن: شصت هزار دلار.

مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه.

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره.

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش.

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم.

مرد: خداحافظ

مرد گوشی را قطع می کند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می شوند.

بعد مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟؟


چوپان


چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله‏ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده‏های خاکی پیدا می‏شود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دورانرسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه‏ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه‏ی NASA روی اینترنت، جایی که می‏توانست سیستم جستجوی ماهواره‏ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقهی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحهی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده‏ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه‏ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می‏داد، گفت:....
شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همین‏طور که قبلا توافق کردیم، می‏توانی یکی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظارهی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می‏گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده‏ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می‏دانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی‏دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی!!



ملا نصرالدین!!


شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ۹ دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ۱۰ دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دینار را بده، قبول دارم

 

 

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

 

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه مفید تر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است


امیدوارم تکراری نباشن... شاد و خندان باشید.

نظرات 6 + ارسال نظر
علی رضا حضرتی چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام خدمت همه دوستان .

منصوره خانم دست شما درد نکنه خیلی جالب بود .

درضمن اگر دوستان مستینون اتحادیه اروپا پیدا نکردن منطقه 19 شهرداری سه راه شریعتی یک داروخانه شبانه روزی هست اسمش یادم نیست ولی کاملا مشخصه و مستینون هم داره شاید از دوستان نیاز داشته باشن .

برای همه آرزوی سلامتی دارم .

سلام برادر بزرگوار. خواهش میکنم. اگه تکراری بودن ببخشید :)
ممنونم از راهنماییتون. شاد سلامت باشید...

negar جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:31 ق.ظ

سلام منصوره جون مرررسی بابت داستان های قشنگی که انتخاب کردی خیلی کار خوبی کردی که این دفعه یه پست متفاوت گذاشتی فضای وبلاگ عوض شد واین خیلی نکته ی خوبی ... بازم با پستای متفاوت و جالب و طنزت مارو غافل گیر کن که روحیمون بالابره .....الکی مثلا ما روحیمون خرابه .

قربونت برم نگارم. عزیزمی... ایشالله وقت کنم بتونم بازم میذارم... الکی مثلا من سرم خیلی شلوغه! خخخخخ
شاد باشی عزیزم.

negar شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:18 ق.ظ

خدا نکنه دوست مهربونم ....
وای منصوره جون عاااالی بود کلی خندیدم به این الکی مثلا ... خخخخخخخخ

عزیزمی نگار جون... قربونت. :) شاد باشی همیشه.

فاطمه یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام منصوره جون
امیدوارم که تو و همه بچه ها روبراه باشین.
عالی بود.

سلام عزیزم. خواهش میکنم... ان شالله شما هم همیشه شاد و سلامت باشید...

مجید چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:17 ق.ظ http://mardemazhabi.mihanblog.com

سلام
حالتون خوبه؟
امیدوارم خداوند همه بیماران را هر چه زود تر شفا دهد . ان شا الله
برادر من هم بیماری میاستنی دارد
23 سالشه
وقتی وبلاگ شما را دیدم با اجازتون لینک کردم و یکسری از مطالبش را برای اطلاع رسانی به همه بیماران محترم در وبلاگ خودم قرار دادم
البته وبلاگ من موضوعش حجاب هست ولی در کنار مطالب قبلی میخواهم در مورد این بیماری مطلب قرار دهم
موفق باشید

سلام. خوش اومدین... امیدوارم برادرتون حالشون خوب بشه. موردی نداره اگه مطالب به درد بخور هستن استفاده کنید. همیشه شاد و سلامت باشید.

مرضی شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:48 ب.ظ

عالی بودن عااااااااااااااااااااااااالی

فدات بشم... شاد باشی همیشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد